خواب دیدم از تو دور شدم وای که عجب خواب بدی
گفتم بیا با هم بریم گفتی که راهو بلدی
هرچی صدات کردم نرو اما به جایی نرسید
یکی یه جا فریاد می زد دیوونه از قفس پرید
صبح که رسید بیدار شدم دیدم یه نامه روی در
نوشتی بودی که سلام مدتیو میرم سفر
بغضی نشست توی گلوم خوابم یا این حقیقته
بازم صدات کردم ولی دیدم سکوت جوابته
گفتم که شاید این سفر تموم میشه همین روزا
دوباره باز می بینمش چه خوش خیال بودم خدا
ساعت و لحظه هام گذشت چشمام به کوچه خیره بود
من منتظر بودم بیاد خیلی دلم تنگ شده بود
روزا مثل دیوونه ها پرسه زنون تو کوچه ها
شبا یه گوشه از اتاق گریه های بی صدا
مثل همون خواب سیاه رفتو منو تنها گذاشت
گفتنه این قصهء تلخ ارزش خوندنو که داشت
:: بازدید از این مطلب : 957
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19